سنجاقکسنجاقک، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

سنجاقک

برای دخترم

1390/8/14 10:46
نویسنده : سنجاقک
1,454 بازدید
اشتراک گذاری

 

برای دخترم که هنوز رفتنش را باور ندارم

 

آنکه مست آمد ودستی به دل ما زد و رفت

در این خانه ندانم به چه سودا زد ورفت

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد

تنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت

 

Rose

 

پنج سال گذشت نه به آسانی ِ نوشتنش بلکه به سختی باور کردنش!

پنج سال از رفتن دخترکم گذشت ...

Emo stars

 

دخترم

 برای تو می نویسم...

برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست

برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست
برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است                         

برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی
برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است     

 نمیدانم چرا هنوز دلم به نبودنت برای من عادت نکرده...

هنوز هم بهونه ی تورو می گیره....

هنوزم گاه و بی گاه توی این نبودنها نگاهم به  دنبالت هر جا می ره.

هیچ وقت بی دلیل نگاه نمی کردم کاری که این سالهازیاد انجام دادم !

هیچ وقت احساس خالی بودن نمی کردم چیزی که این سالها  زیاد باهام کلنجار رفته !

توی سوالهام  خیلی وقته گم شدم کاش جوابی پیدا می کردم.....

بر لحظه های تیره تنهایی دست میکشم ووحشتی به وسعت زندگی درخود میبینم؛

دیگر فرقی ندارد رویا وحقیقت برای نگاهم یکسان رنگ می بازد .

درخواب  تو نیستی ، چشم باز میکنم بازهم نیستی ؛

هنوز یاد نگرفته ام بی تو زندگی کردن را ؛

دوست داشتن ،بی تو را ؛

اهسته گام برداشتن بی هیچ دغدغه

لمس باران بی هیچ سرزنش

خندیدن بی نگرانی

اشک ریختن بی کینه

جای نبودنت قلبم را سنگین کرده

نیستی که ببینی در هم فرو پاشیده ام ؛

نیستی که ببینی گنگ ایستاده ام بر ویرانه های قلب باز ایستاده ام ،

دستهایم خالی ،

باورم خسته ،

نه ! دیگر از نبودنت خسته ام ؛

خسته خسته

String Divider

 

 

سنجاقکم ؛

نذر کرده ام برایت نامه بنویسم ولی بی عنوان

چند روزیست می خواستم نذرم را ادا کنم ولی انگار کلمات هم از من فراریند حق هم دارند دیگر از بازی من با خودشان خسته شده اند .

خودت خوب می دانی نویسنده ماهری نبودم همانطور که عاشق ماهری نبودم همانطور که مادرماهری نبودم!!!

هنوز هم با گذشت روزهایی که پیمودنش به اندازه ی هفت آسمان بود باید بین مردمی زندگی کنم که با طعنه هایشان بمن سیلی میزنند.

گاهی دردنبودنت انقدر زیاد می شود که دیگر احساسش نمی کنم .

تو نمیدانی هیچکس نمیداند بر من چه میگذرد میدانی زندگی کردن در بین مردمی که هر روز برایم هدیه شان درد توست چقدر سخت شده ؟

دیگر تاب و تحمل حتی رد شدن از کنار این مردم را ندارم.

می دانی چند وقت است خودم را در خانه حبس کرده ام و در یک اتاق تاریک برای هذیانهای گاه و بی گاهم ورود افراد ممنوع شده است ؟! همه گمان می برند باز هم همان دردست ولی نمی دانند ...

به دل نگیر ماه شبهای تنهاییم!

کلام آخر را بگویم که دیگر نذرم را ادا کردم نمی دانم کی می توانم ارام بگیرم آن زمان دوباره برایت عاشقانه هایم را که به اندازه ی تمام شعرهای سهراب است می گویم .

 

Black hearts 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

t & h
14 آبان 90 11:29
خیلی ناراحت کننده هست
تحمل این موضوع تحمل این روزها تحمل بار این غم
نمیدونم چی شده که از دستش دادی یا چه سنی داشته ولی هر اتفاقی در هر سنی بخاطر از دست دادن عزیزی سخته سخت که کمترین حدش هست
واقعا خداهست که باید تاب و تحملش را بده


ممنون ازهمدردیت عزیزم
این روزا حال خوبی ندارم شاید یک روز تونستم براتون بنویسم





مامان ماهان
4 آذر 90 9:21
واااااااااااااااااااای دوست جونم نمیدونم چیبگم که آرومت کنه فقط از خدا برات صبرمیخوام
خیلی ناراحت شدم واقعا تحملش سخته


سلام عزیزم
ممنون از همدردیت وخوشحالم که بهتر شدی و میتونی به ما سر بزنی
zeinab
23 آذر 90 10:03
تنم لرزید امیدوارم خدایت همراهت باشد هر لحظه گریه ام امان نمی دهد



ممنونم از همدردیت .واقعا نمیدونم از ابراز لطف وهمدردی شما عزیزان چگونه تشکر کنم .امیدوارم خداوند فرزندان شما دوستان نازنین را سالم وسلامت در پناه خودش داشته باشد
مامان ماهان
10 بهمن 90 14:13
این پستت رو دوباره خوندم خیلی خیلی ناراحت شدم فقط از خدا برات صبر میخوام و اینکه یه نی نی ناز دیگه بهت هدیه بده تا جای عزیزت رو برات پر کنه


ممنون عزیزم
واقعا ممنونم که من درک میکنی
مامان کیارش
17 بهمن 90 15:17



ممنون
baran
25 بهمن 90 17:08
bi nahayat ziba bud delneveshte sarshar az ehsase zarif,....dustdashtani bud


--------------------
mamnonam azizam ke hame postha ra ba deghat motale mikoni va nazar midi
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سنجاقک می باشد